باز می جوشد هریوا

قسمت بیست وششم

نگارش: انجینیرشیر”آهنگر” 

 ۳ـ مرحله سوم اوضاع كنونی

(حوت ۱۳۶۰ ش تاحال)

جانمایۀ آغازین حیات این مرحله كه نهادش دركورۀ از رنج و مصیبت شكست ها، فشار و شكنجه ها، نیرنگ و اغواها، ندانم كاری ها، ناباوری ها ، ابهام دورنما و… سرانجام مسلخ نیكوترین عاشقان راه خلق و انقلاب، كه به موج خون شان فوجی از دشمن را غرق ساخت ـ از به خون جولان زدن بهترین عزیزان ما – پاگرفته است. پس حق دارد اگر در روزهای بازیافتن حیات تازه اش شكاك است و نامطمئن، كرخت است وكم علاقه و هرچیز را ـ ولوچیزی را كه می بیند ولمس وحتی درك می كند – زیر تلی از پرسش ها بكشد تا دیگر اغوایش نكنند، به ناحق شكنجه اش ندهند، ره درگمش نسازند و یاران را بی موجب به خون نكشند، كه هرقطرۀ خون شان گوهری شبچراغ است درگنجینۀ خلق و نباید مفت هدر رود.

آری! این مرحله را چنین برپا داشتیم. و اما كه باز هم شناخت دیرین و باور پایدار و ریشه ای عناصر مشترك آحاد تركیبی، و تجانس زیاد فکری – تشکیلاتی عناصر سازنده اش، سد بزرگ فروریزی انسجام تركیب بود. چه، آن ها كه مانده بودند، هریكی شریك حیات دیگری بود و در زنده ماندنش، در شخصیتش، در ایمان و وجدان انقلابی اش سهمی داشت و این ها واقعاً در روند دیرینه ای عجین شده بودند(کارطولانی و اصولی محفل هرات). زود، و باكمی عمل و پیوند دهیی ارگانیك، پیكرۀ نیم رمق را دمی تازه بخشیدند واستوارش ساختند؛ تا بازهم ره نوردد كه از خون شهیدانی سترگ پاس دارد و به آرمان برحقش ایمان، كه این پیكره، دیگرتندیسی زینت یافته از خون است و قدیسی تعمید یافته و فروهر؛ و پایا داشتن وحفظش درحد فریضه و اساسی ترین وظیفه،  وتكلیف طریقت پویای ما.

ایفای این وظیفه نیز تدابیری نیاز داشت كه باید به كار می گرفتیم. با درنظرداشت روحیۀ آحاد تركیبی، درجۀ كار، نحوه و مضمونش مشخص شد. استحكام ایدئولوژیك و انسجام كامل دوبارۀ تشكیلات عنوان قرارگرفت. كمبود كار ایدئولوژیك در مرحلۀ پیشین (ماقبل) غباری براندیشه بیخته بود ـ كه به هیچ صورت نباید تردیدش انگاشت.

با طرح ضربتی آموزش های پایه ای ونهادین ایدئولوژیکی، این غبار را برگرفتیم. رابطه های انتقالی از شرایط جبهه ای را به نسبتی خوب به ضابطۀ شایستۀ دورن تشكیلاتی بدل كردیم. رفقا را متناسب با وضع شان ـ از نظر امنیتی، كاركردن و زیستن ـ به محیط های مناسب گسیل داشتیم و درهمان جا تنظیم نمودیم.

یاران درعرصه های رنگارنگ مبارزه تجاربی پر ارج دارند، وظیفۀ جمعبندی تجارب را به اوشان سپردیم. رفقای مسئول رابطه به كمیتۀ “جمعیت علمای حركت انقلاب” را كه در موضع گیری شان با کمیته، در ارتباط با مسایل شرق سرك (كه شرحش رفت) تضادی فعلاً حل ناشدنی ایجاد شده بود (بخشی از كمیته ای ها از دولتی شدن جبهه های شان دفاع می كردند) دستوردادیم رابطه را ضعیف بسازند و بعد با نامۀ تحلیلی مفصل، مواضع نادرست كمیته را روشن و دورنمای وابستگی به دولت را درتمام جبهات شان، و درمجموع جبهات لومپنی هرات مشخص نمودیم و قطع رابطه را اعلام داشتیم؛ كه رهبران كمیته را سخت تكان داد و قسمتی ازآن درپی احیای دوبارۀ رابطه كوشیدند و پاسخ عذرآمیزی به نامۀ ماهم دادند؛ مگر ما طبق تحلیل خویش از آن ها بریدیم.

آن چنان كه درمرحلۀ پیشین شرح شد، به هیئت اعزامی از مركز(ساما) پیشنهاد دیدار و نشست همگانی داده بودیم و چون پاسخی ازمركز دریافت نشد، تاخیر دراین امر را روا ندانستیم؛ لذا بر آن شدیم تا خود هیئتی به مركز اعزام بداریم. سه رفیق را(آهنگر، کاکا و نیزک) بدین كار برگزیده و ماموریت دادیم تا ضمن توضیح و تثبیت همه جانبۀ مواضع استوار و رفیقانۀ ما، رفع ناهماهنگی دركارحوزه بامركز را بنمایند. هیئت اعزام شد و مسافرتش، به خاطر بحث های سازنده و ضروری و همکاری با رهبری سازمان، تقریباً چهارماه را دربرگرفت. گزارش و نتایج این سفر پرباراست، و ارجی تاریخی دارد:

بی خبری از مواضع یكدیگر، به ویژه در حوادث اخیر، و از وضع حوزه و مركز، به آگهی جانبین گذاركرد. مفاهیمی نهایت مهم از مسایل بغرنج حیات سیاسی ـ اجتماعی، تشكیلاتی ما، توحید شد، كه به شهادت تاریخ چند گانگی این مفاهیم در ارگانیسم واحد زیانبار بوده است.

اساسی ترین كاردرجهت ادغام تشكیلاتی حوزه و مركز، در تمام پروسۀ زیست سازمان تا این دم، برداشته شد. سایه روشن های پایه دار، و بی پایه، به روشنی وصفا جا عوض كرد؛ و مسجل شد كه تسلیم طلبی در تشکیلات هرات، و کلاً حوزۀ غرب، ریشۀ فکری نداشته بلکه از بیرون، توموری خبیثه بین مركز و حوزه پاگرفته بود؛ به نام سازمان، حوزه را و به نام حوزه، سازمان را ضربت می زد. حوزۀ غرب توانست به مجرد تشخیص هویتش، با قاطعیت و تحمل تلفات سنگین، آن را ازپای درآورد ومكروب مادر را نیز طبق فیصلۀ عمومی (مرکز و حوزه)، به سزای اعمالش رساند؛ و مركزهم درپی ریشه كن كردن كمی و كیفی آن و نظایرش است.

هردو (حوزه و مركز) واحدهای یك ارگانیسم دیالكتیكی لایتجزائی اند كه تركیب خونی یافته اند و…، كه مبسوط این گزارش در مركز و در نزد ما قید است.

پس ازاین سفر، قسمتی از ناهمآهنگی كار در ایران نیز كاملاً مرفوع گردید وحسب دستور مركز، جمعی از رفقای مهاجر از بخش های دیگر به این حوزه، كه ارتباط شان طور شاید و باید نبود، به حوزه توحید شدند. این بخش از كار نیز، علی رغم نقص ارتباطی با سازمان، تلاشی چشمگیر كرده بودند. نظم خوب واحساس مسئولیت دركار و ایمانی خلل ناپذیر وعطش صادقانۀ پیوند، مشخصۀ شان بود كه چون دسته لاله ای بی پیرایه وخوش رایحه زینت ده لاله زار یاران گشتند، تاهمه باهم بر سرخ روئی صحرای بیكران وخونین خلق بیافزائیم.

در راه بازگشت هیئت اعزامی ما به مركز، دوستان نیمروزی بر ایشان سر راه گرفتند وچون آهوبره گانی كه مادر گم كردۀ شان را می پویند، به بوی كردن رفقای مسافرما، كه شباهتی به مقصود شان داشت پرداختند. تا شاید بار دیگر، گم شدۀ شان را در وجود آن ها بیابند و از سرگردانی درصحرائی كه سخت سوزانش، و راهی كه بی نشانه اش می دیدند رها شوند.

این حالت به طور محسوس از گرفتاری یاراول شان، گل محمد، به دوستان نیمروز دست داه بود و برای ما خیلی هم طبیعی می نمود. چه، چهارسال درسینۀ خون و آتش، در مهیب انفجار و درپهنۀ دود ازشراره های هستی انسان ها، درلاله زارهزاران نعش خونین عزیزان و… حیات بسر بردن، به خوبی به همۀ مان حالی ساخته است و نیك دریافته ایم كه گاه، نبود انقلابی رزمندۀ آگاه متكی به توده ها، درپهلوی مان چگونه كارانقلابی مان را فرسنگ ها به عقب كشیده است. و آنگاه كه رفیق آگاه و قهرمانی، برخاسته از دل جنبش خلق، از كنار ما دور و یا می رود تا سپهسالار خیل شهدا شود، به نقش بزرگ وی ـ و درمواردی تعیین كننده اش ـ درهمان كارمعین انقلابی  پی می بریم و رنج دوری اش سخت می فشارد مان.  چه سنگینی كاری كه او بر دوش توانمدش حمل می كرده، اكنون شانه های ضعیف ما را می شكند ویا اندام ما را می لرزاند.

بلی! درسطح نیمروز نیز فقدان پیكارگر شجاع، انقلابی هوشیار و مدبر، رزمنده و فرمانده قهرمان، گل محمد، براین بخش از جنبش گران تمام شد. وآن چنان كه دشمن و اهرمنان چند چهره پیش بینی كرده بودند، با گرفتن این اسطورۀ رزم و الگوی جدیت وشكیبائی، شیرازۀ جبهه را به هم ریخته، سقفش را بی ستون نمودند و ارگانیزمش را بی تیرۀ فقرات.

“جبهۀ نیمروز” با دو پاكسازی وتصفیۀ درونی پی درپی از امراض مهلكی كه مدتی فراگیرش بود(باند غازی ومهره های نفوذی یک گروه دیگر) و درمبارزه با این امراض ـ پیكره اش ضعیف ونحیف می شود، نجات یافته و تازه وارد دوران نقاهت خویش می گردد كه دست گیوتین اهرمن با تشخیص موقعیت مناسب، گل محمد را ازتنش می برد، كه درواقع تندیس جبهه را دونیم می كند و درپی آن با یورش وحشیانۀ دیگری بیست و چهار تن از نیم پیكر نیم نفس را نیز به شهادت می رساند.

ما، درهمچو وضعیت وحالتی، باز با جبهه ربرو می شویم، كه چون گذشته برمبنای روابط موجود، از ما می خواهد تا برخوان سوگواری اش بنشینیم و باشتاب به همیاری اش برسیم. دراین حال می توان سیمای جبهه را چنین ترسیم نمود:

به علت این كه جبهه دارای تشكیلات هدایت كنندۀ خویش كه بر مبنای ایدئولوژی و اصول معین، مشی مشخص و… اساس گذاشته شده باشد، نیست، باعدم حضور گل محمد تزلزل و لرزش كامل درصفوف جبهه، اعم ازفرماندهان گروپ ها، مسئولین امورسیاسی و دیگر امور، و چریك ها ایجاد می شود. چه، همه معتقداند كه ازاعضای مسئول جبهه دیگر كسی را یارای پُركردن جای گل محمد نیست. یورش غافلگیرانۀ دولت، كه ضربۀ خرد كننده ای را جبهه ازآن متحمل شده است، و برخی مناطق آزاد شده اش را دولت می تواند دوباره زیرسلطۀ خویش در آورد و نیروی خویش را پیاده كند، روحیه و مورال مجاهدین جبهه را بیشتر تضعیف نموده و برفرار طلبی شان قوت بخشیده است.

عدم توان تصمیم گیری، عدم تدبیر، اراده مندی  و نبود توان اداره دراعضای مسئول جبهه، كه به علت كمبود آگاهی ـ به قول خودشان از علم انقلاب ـ تشتت فكری، سراسیمگی از حوادث وبسا امراض مرگ آور دیگر در وجود ایشان نمایان است، باعث عدم اعتماد و ناباوری صفوف مجاهدین نسبت به رهبران جبهه شده است. كه این خود كناره گیری بیشتر مجاهدین و فرماندهان را سبب گردیده است. تبلیغات وسیع دشمنان گوناگون درمنطقه و درخارج از كشور مبنی بر این كه گویا دیگر “جبهۀ نیمروز” وجود ندارد، ازهم پاشیده و پارچه پارچه شده است؛ و توطئه های دشمنان دركمین نشسته كه از مدت ها درانتظار فرارسیدن چنین روزی شب شماری می كردند، به طمع آن كه كاسه ای بشكند و ماسش بریزد وآن ها بتوانند این منطقۀ زرخیز را تصرف نمایند، جو و فضای بد جبهه را بیشتر آلوده می كرد.

دراین زمان و درچنین جوی است كه ازهیئت اعزامی ما، “جبهۀ نیمروز” تقاضای كمك می كند. كمك نظامی با اعزام پرسونل نظامی ازبخش ما، كه گویا به نظر ایشان این یگانه راه نجات شان از این ورطه است و گره گشا. به علاوۀ آن پرسونل فرهنگی ـ سیاسی نیز گسیل شود.

زمینه یافتن و صورت عمل كرد به این تقاضاها است كه عامل توقف یك ماهۀ رفقای ما درآن جا می شود. و اما هیئت ما با درك موضوع ومشكلات گریبان گیر جبهه، كه این بخش از پیكر جنبش انقلابی را به كام نابودی می كشاند و احساس مسئولیت عمیق دربرابرآن، با استفاده از تجارب و تشخیص نارسائی فهم مسئولین جبهه از شكست و ریخت های موجود، ارزیابی و تحلیل نسبتاً مبسوطی ازعملكرد چهارسالۀ جبهه ارائه نمود وعلل وعوامل را، كه پیامدش وضع موجود است، برشمرد. به درغلتیدن درخط نظامی گری و محلی گرائی تقریباً مطلق شان اشاره رفت وعدم موجودیت یك تشكیل منضبط متكی به اندیشه و حاكم بركار جبهه، فقدان مشی سالم هدایتگر، كمبود آگهی لازم انقلابی اعضا وحتی كادرها، عدم همآهنگی كار فرهنگی ـ سیاسی با كارنظامی، حاكمیت روابط بر ضوابط وعدم موجودیت یك پیوند انقلابی(آن چنان كه باید) با سایر بخش های سالم جنبش (اصطلاح خدمت بر باد وگناه لازم توضیح شد) و… به عنوان عوامل اساسی درونی فراورده های ناسالم فعلی حساب شد و به عوامل تسریع كنندۀ بیرونی نیز اشاره گردید. تا بدینگونه آنان با دریافت خطوط اصلی كمبودهای عمل چهارسالۀ خود، راه نجات و رفع نقیصه را بازهم چون گذشته، تنها در حماسه سازی از میدان نبرد و درعرصۀ جنگ قهرمان پروراندن نپندارند. و به جهات لازم و پر اهمیت دیگر جنگ آزادیبخش نیز بذل توجه نمایند.

تاثیرات ثمر بخش و ارزندۀ این روشنگری در دعوت نامۀ “جبهۀ نیمروز” از رفقای ما به خوبی متجلی است و نمایانگر جهت یابی شان. چه قبل ازاین، آنان علت های اساسی  سرخوردگی وشكست را بیرونی و در درجۀ اول، به گفتۀ آن ها، نقش جاسوسانۀ “گروه…” و متاسفانه پس از آن پای گذاشتن دوتن اعضای سازمان(م ، ع – اعزامی مرکز بدون همآهنگی با حوزۀ غرب) درجبهه ـ هرچند به نیت پاك بوده ـ می انگاشتند كه رفقای ما با توضیحات گسترده وهمه جانبه، پندار بی مورد شان را درمورد سازمان، از اذهان شان زدودند وعملكرد صادقانه اش را كه دور از بازی های سیاسی  بوده بازگو كردند و خود به عنوان بخشی از “سازمان آزادیبخش مردم أفغانستان” همكاری بیشتر در ساحات سیاسی ـ نظامی، فرهنگی ـ تشكیلاتی را اعلام نمودند؛ كه نیمروزی ها با روشن بینی از حقایق گذشته و باعطش فراوان خواهان هرچه زودتر به تحقق درآوردن این همیاری شدند.  نتیجۀ صورت جلسۀ مشترك هیئت ما و شورای رهبری ومسئولین “جبهۀ نیمروز” چنین است:

حوزۀ غرب “ساما” باید به خاطر پی ریزی و ساختن تشكیل منضبط، آگاه و هدایت كنندۀ جبهه، ایشان را راهنمائی و كمك كند، برای بلند بردن سطح آگاهی اعضای اصلی ومسئول جبهه، برای مجهز شدن به اندیشۀ رهنما و موازین علم انقلاب و تسلیح به مشی مستقل ملی، با ساختن حلقه های آموزشی، رفقای ما ایشان را همكار می باشند.

جهت آزاد سازی گل محمد و منطقۀ ازدست رفته، حد اقل گروپ چریكی ده الی بیست نفری (اكثراً هرچه می توانیم) از رفقای بخش ما به جبهه اعزام شود. هیئت ما برمبنای اصول اعتقادی خویش، اعتبار این خواست ها را به تصویب شورای رهبری حوزۀ غرب موكول می كند و با دردست داشتن دعوت نامۀ كتبی “جبهۀ نیمروز” از سفر بازمی گردد.

دراولین جلسۀ شورای رهبری حوزۀ غرب، كه به منظور رسیدگی به گزراش هیئت اعزامی به پاكستان وتحلیل وضع موجود برگزار می شود، ضمن تائید گزارشات هیئت وفیصله های لازم، به تقاضای “جبهۀ نیمروز” پاسخ مثبت داده می شود. كادر سیاسی ـ تشكیلاتی سه نفری با گروپ چریكی پانزده نفری برای اعزام آماده می گردند؛ ولی قبلاً دورفیق ازسه نفر كادر فرستاده می شوند تا مقدمات گسیل دیگران رافراهم سازند. دو رفیق(نیزک و یقین)  با رسیدن به آن جا – یك ماه گذشت – با وضع جدیدی و با برخورد دگرگونه ای كه حكایت گر بازهم سوء ظن وعدم اعتماد و فرار از تشكل است مواجه می شوند، كه باتوجه به متن دعوت نامه، برای شان شگفت انگیز است( نه به آن شوری شور ونه به این بی نمكی) وقابل پرسش كه چگونه به این زودی این چنین شگافی بین آن درخواست و این برخورد ایجاد شده است.

رفقا درپی علت یابی می شوند و در دوجلسه ای كه با شورای رهبری نیمروز برای صورت عملی دادن به درخواست شان دارند، درمی یابند كه تخم زهرآگین انگیزندۀ همچو جو و فضای مكدری در زمین مساعد جبهه (به دلایلی كه گفتیم) از دامن سوراخ سوراخ یكی از اعضای فراری و توبه كارسازمان، كه خود را قیم وسخنگوی “جبهۀ متحد ملی” می دانست و در ارتباط با مركز وظیفۀ خبرآوردن از مسئلۀ گل محمد را داشت، پاشیده است. او برمبنای پنداربیمارگونه اش نگارۀ دوشاخه از”ساما” انگار كرده، كه دریك شاخه ملی گرایان و به شاخۀ دیگر كمونیست ها آشیان كرده اند؛ و شاخۀ ملی گرا را شاخ و برگ بیشتر داده بود و كمونیست های متعصب را تك برگ هائی كه درحال تكیدن اند وانمود ساخت. همچنان دوای درد بی درمان “جبهۀ نیمروز” را هم فقط درقوطی عطاریی فلان “طبیب حاذق” آدرس داده بود (یقیناً طبیب مورد نظر نه همچو ادعائی دارد ونه هم اطلاعی) كه می بایست این بیماران دردم مرگ، دامن خدا را بگیرند تا او را ازآن قارۀ دیگر دنیا برساند، چه ناجی دیگری را جهان نمی شناسد وطبیعت نیافریده. راستی خودش نیز ازبارگاه ایزدی، خواستار برچیدن بساط مكتبی ها و صاحب ایدئولوژی ها(هرایدئولوژی كه باشد) از روی زمین شده بود، كه عامل همۀ بدبختی های انسان ها، منجمله در نیمروز، همین مكتبی های متعصب را می دانست.

حال ازاین تخم هرز و ازآن زمین مساعد چه حاصلی غیر ازاین فراهم می شود؟

و اما كه، رفقای ما وظیفۀ شان همین است كه داس بردست و كمر بسته، هرزه گیاهان را ازاین چمن زار بدروند، این هم یكی ازآن ها است، بگذار باشد، از ریشه درش می آورند. رفقای ما با شكیبائی انقلابی و پذیرش دشواری ها، برمواضع اصولی عقیدتی ـ سازمانی خویش تكیه زده، در رفع نقیصه اقدام می كنند، كه ظرف چند روز توفیق می یابند و راه را برای آغاز یك كارتشكیلاتی ـ آموزشی در”جبهۀ نیمروز” هموار می سازند.

برای انجام امرمطروحۀ خویش، ابتدا مسؤلین و بعد اعضا را درحلقه های آموزشی ـ تشكیلاتی تنظیم و برنامۀ آموزشی را نیز تدوین می كنند؛ وهم اكنون كه بیش از دوماه می گذرد كار آموزشی ـ تشكیلاتی در”جبهۀ نیمروز”، زیر نظر هیئت ما، به شكل ضربتی به پیش برده می شود كه امیدواریم سودش به جنبش خلق برسد. مبتنی برگزارش هیئت خویش هر دوجانب برای فعلاً از گسیل نیروی نظامی برای مدتی منصرف شدیم.

همچنان هیئت اعزامی ما برحسب وظیفه اش، با رفیق مسؤل درجبهۀ فراه دیدار می كند، از كارهیئت اعزامی به مركز سازمان و نتایج آن گزارش لازم می دهد. رفیق فراه ضمن انتقاد ازعملکرد گذشتۀ سازمان درحوزۀ غرب، از پیوند ارگانیك بخش های مختلف درحوزه و حوزه با سازمان اظهار خرسندی می دارد وآن را قدمی به پیش درجهت ارگانیزه كردن كامل رابطه های پراكنده درحوزه و رابطۀ كل حوزه با مركز می داند. هكذا از وضع جبهۀ خود گزارش می دهد كه رابطه اش، علیرغم ضربه ای كه از شهادت قوماندانش برداشته است، با جبهات همسایه نیكو و متحدینی هم دارد. این جبهه درآینده با كار منظم، گنجایش پذیرش رفقای بیشتری را كمائی خواهد كرد.

طبق گزارش رفیق فراه، جبهۀ “جوریز” منسوب به “گروه…” درسرراه جبهۀ ما در فراه سنگ اندازی هائی كرده است، ولی خودش به انزوا كشیده شده.

بالاخره رابطۀ جبهۀ فراه را نیز دوباره با حوزه تنظیم نمودیم.

در ساحۀ نظامی علاوه بر روابط ذكر شده با جبهات نیمروز و فراه، هم اكنون به نحوی دیگردست اندركار پیشبرد نبرد مسلحانه درهرات و دور و برش نیز هستیم.

جبهۀ شیندند كه درمرحلۀ قبلی مختصری از آن یاددهانی كردیم، اینك پس از یك سال و اندی انتظار، با بدست آوردن اسلحه از یکی از تنظیم های مقیم پاكستان(ازطریق کار پوششی) عرصۀ كار فراوان دارد و طی نامه ای به رابط مسئول ما(رابط شیندند) خواستار گسیل كادر و پرسونل سیاسی ـ نظامی شده است كه عجالتاً طبق تحلیل مشخص از اوضاع مشخص، درپاسخ شان رفیق دیگری با گروپ ده نفری را از هواخواهان بومی همان محل، با تامینات اولیه اعزام داشتیم و درنظراست درآینده كادرسیاسی نیز بفرستیم. با شیندند رابطۀ مستقیم و ارگانیك برقراراست ومتناسب با تكامل كار، یاری شان خواهیم كرد. احتمال آن می رود كه “جبهۀ متحد شیندند”، كه در مرحلۀ دوم نیز ازآن ذكری رفت، با رونق كار این جبهه و ابتكار دوستان، به نیروی كارآئی بدل شود كه از دست برد معامله گران کمیته نشین پاكستان وایران مصئون بماند و منطقه درمجموع گامی به جلوبردارد. این جبهه در صورت كار درست و انقلابی واستفاده ازتجارب بخش های دیگر، دورنمای رخشنده ای دارد كه با تكامل پیوند آن با جنبش، متكای خوبی به انقلابیون خواهد گشت.

جبهه ای از دوستان سابقه دار جریانی از دیر باز در “غوریان” فعال است كه پیوندی بی ریا و با تعهد باما دارد. مقداری سلاح ومهمات به دسترسش گذاشتیم و نسبت ویژگی های محیطی از گسیل پرسونل درآن خود داری كردیم. این جبهه نیز در ارتباط مستقیم باما قرار دارد و درپیشبرد امور از رهبری حوزه رهنمود می گیرد. بامساعد ساختن شرایط، احتمال پذیرش رفقائی را نیزدارا است، كه درصورت ایجابات در زمینه تصمیم خواهیم گرفت؛ وچون بعضی رفقای كادرخوب و ورزیدۀ ما ازآن محیط اند، دورنمای آن را روشن می بینیم.

ادامه دارد