سکینه روشنگر

 بگیر دستم، بده دستت

به پا برخیز

به پا برخیز هم میهن،

بیا باهم بجوییم بال پروازی

فراز نیلگون آسمان صاف این میهن

کنیم پرواز بسوی “صبح روشن خیز فردا ها”

ازین تاریکی سرد شبستان سخت بیزارم

ازین بیداد و نیرنگ و سیه روزی پریشانم

ز جورجهل  دین سالار و انسان سوز،

همی سوزد تن نیم جان این ملت

بیا باهم، شویم بیدار،

شناسیم دشمن دیرینۀ میهن

کنیم افشا، طلسم شوم استبداد و استعمار،

این جانمایۀ چرکین استثمار

الاخواهر! 

الامادر! 

الا همرزم و همسنگر!

به پا برخیز

بگیر دستم، بده دستت که تا 

بیرون کشیم “از قعرظلمت نعش آزادی”

کنیم ویران دژ بیداد استثمار و استعمار

کنیم بر پا درفش سرخ آزادی  

برزمیم با صدای آتشین و داغ

بسان موج سرکش

از دل دریای طوفانزای این برزن

بروبیم هرچه خاشاک است

از ویرانۀ میهن 

به پا برخیز

تا با هم، بدوزیم  درزهای  جامۀ ملت

تعصب،

ناروایی،

قوم پرستی

زن ستیزی ….

پارگی هائی ز افسون جهالت از تن ملت

بیا باهم بیاموزیم

چگونه میشود درمان

درد بیقرار نا بسامانی

چگونه می شود درمان

تن نیم سوختۀ بیجان آزادی

چگونه می شود احیاء

دوباره مکتبی با فن نو، فرهنگ نو

  شایستۀ انسان.

به پا بر خیز ای همرزم و همسنگر

که از علم و فراست دانش و عقلت

دوباره جان بگیرد

شهرما، کاشانۀ ما

مکتب و  منزلگۀ ما

بیا با هم نوازیم با نوای ساز دلکش 

نغمه های مست و شادان 

بهر آزادی انسان

بیا با مهر و با امید

 دوباره  بشنویم

با شوق عطر دلنواز لاله زاران را

طنین پرشکوه مستی آن  آبشاران را

ببینیم

گل شکفته، ذوق لبخند بردهان نو نهالان را

وه

چه زیبا هست این پندار،

دراین دوران، دراین مامن

چنین بادا! چنین بادا!!!!