لیلی غزل

 سکوت عظیم خدا به‌هم بخورد

سکوت از تو صدا می‌شود بلند بخند!

به لحظه لحظه‌ی این روزگار گند، بخند!

ازین جماعت سنگی نترس، آئینه جان!

خلاف آن‌ که بگوید دگر نخند، بخند!

سحر به پنجره‌ها نور می‌دهد، برخیز!

بپیچ رنج خودت را به بوغبند، بخند

تو آفتابی و دنیا در اختیار تو است

به مرگ آن‌ که به پای تو چاه کند بخند

به‌ دست باد بده موج گیسوانت را

و دل به هیچ‌ کسی جز خودت نبند، بخند

برقص و چرخ بزن، مست و بی‌ملاحظه باش

به ریش هرچه قوانین ناپسند بخند

به تیر خنده‌ی تو پُشت مرگ می‌‌شکند

به دشمنی که ترا می‌ زند گزند، بخند

بخند و باز بخند و بخند و باز بخند

هزاربار بخند و هزار و چند… بخند

که تا سکوت عظیم خدا به‌هم بخورد

به قدر پهنه‌ی هستی شکوهمند بخند