عزت آهنگر

            شاخۀ نور

تاکه خورشید بوسه بربام حقیقت میزند

شاخه ی نورش به چشم ایده حکمت میزند

تا که می‌بوسد طلایه رفعت سرو بلند

رویش احساس را در شعر “عزت” میزند

تا که او انگیزه ی جوشش دهد ذهن رفیع

بلبل اندیشه پیک ناب بدعت میزند

پرنیان ناب دل با دف زند عزم و امید

نغمه ی صوت عقابان را به حرمت میزند

تا نبوغش جرقه افشان میشود در کهسار

شعله برکابوس شب، قاموس بیعت میزند

تا درخشش میکند چشم رهایی در جهان

پرچم آزادگی جام شهامت میزند

در سحرگاهان شراب مهر در آغوش گل

باده ی افسونگری در قلب عفت میزند

تا می ی نور فلق لبریز میگردد به عشق

از سبوی دل ندای لطف و لذت میزند