شهر پس از جنگ
لیلی غزل
شهر پس از جنگ
زنی که غرق سرود و سوال و سودا بود
در ازدحام نفس گیر جاده، تنها بود
سکوت شهرِ پس از جنگ را قدم می زد
دچار بغض عجیبِ هزار معنا بود
زنی ز قصه ی موهوم آدم و حوّا
زنی که خوب ترین اشتباه دنیا بود
پر از هوای رهایی، پر از پرنده شدن
شبیه پنجره یی رو به سمت دریا بود
دگر ز حسرت گمنامی اش نمی ترسید
زنی که عشق به چشمش، نگفته پیدا بود
غزل به روی لبش بسته یخ، چه بحرانی!
تموزـ مردهی درگیر فصل سرما بود
ببین که دور ز یار و دیار خواهد مرد
زنی که هرم نفسهای یک مسیحا بود
زنی که دور شد از درد کهنهی دیروز
و نام تازهی او عشق بود، فردا بود
padarjan2024-10-01T07:59:52+00:00