نقض توافقنامه پوتسدام
نقض توافقنامه پوتسدام
مؤلف: جولیتو کیزا
مترجم: ا. م. شیری
نقض توافقنامۀ پوتسدام پیامد بازنگری جمعی سریع، اگر چه تدریجی آن راهبردی بود، که قدرتهای غربی اشغالکنندۀ آلمان به سیاست «اشغال سرکوبگرانه» پایان دادند و کشور مغلوب را به متحد مهم و تعیینکننده علیه کمونیسم، یعنی روسیه تبدیل نمودند.
هر سه کنفرانس پاریس، مسکو و لندن که در سالهای ۱۹۴۶- ۱۹۴۷ تشکیل گردیدند، یک مخرج مشترک کلی داشتند- تصمیم کشورهای غربی برای خروج یکجانبه از توافقنامۀ برلین- پوتسدام به امید آیندۀ کم و بیش دور. اما همۀ آنها عقیده داشتند، که تشکیل آلمان واحد و دموکراتیک روی خواهد داد. گفتن اینکه منظور روسیه از «آلمان دموکراتیک» چه بود، دشوار است. در هر صورت، میتوان گفت، که در این مرحله هیچ فکر خاصی در مورد چگونگی دستیابی به عادیسازی سیاسی در پشت میز مذاکره بیان نشد. مسئلۀ ساختارهای دولتی که میبایست ایجاد شود، هنور مدت زیادی باز مانده بود. اما در توافقات یالتا و پوتسدام ادامۀ گفتگو بین اتحاد شوروی و مجموع غرب مورد تأکید قرار گرفته بود. با این وجود، ما دیدیم که محاسبات چرچیل و ترومن چه بود. آنها در فکر ایجاد شکاف بودند نه گفتگو.
در چنین شرایطی- تحت تأثیر منافع اقتصادی کوتاه مدت بسیار قوی، بویژه آمریکایی و ارزیابیهای راهبردی دارای اهمیت حیاتی- طرح تقسیم آلمان به شکل دیگری در اولویت قرار گرفت، که هیچ ارتباطی با طرح مورگنتائو نداشت. هدف برنامۀ مورگنتائو عبارت بود از: یکم، مجازات آلمان بعنوان یک کشور؛ دوم، مجازات ملت آلمان تحت عنوان مسئولیت جمعی به خاطر جنگ دوم جهانی؛ سوم، جلوگیری از هر گونه احتمال احیای آلمان در آینده، که قادر به ایجاد مشکل برای اروپا و جهان باشد. در این شرایط، به مسئله به شکل کاملا دیگری نگاه میکردند. تقسیم آلمان باید بگونهای انجام میگرفت، که بخش تحت نظارت غرب به متحد غرب تبدیل شود؛ این شکل تقسیم به این سبب لازم بود، که توان نظامی- صنعتی آلمان بتواند توان اقتصادی کل اروپا را به حوزۀ نفوذ اقتصادی- مالی ایالات متحده آمریکا جذب نماید. بدین نحو، الحاق بخش دیگر آلمان تا زمان دیگری به تعویق افتاد. این قسمت تحت نظارت اتحاد شوروی باقی ماند. برای درک چگونگی تغییر هدف، لزوما کمی به عقب- بیش از یک سال، به نخستین طرح تقسیم آلمان برمیگردیم. آن طرح در کنفرانس دوم کبک (۱۲- ۱۶ سپتامبر سال ۱۹۴۴) تدوین گردید. سخن از مذاکرۀ کاملا محرمانۀ انگلیس و آمریکا با اسم رمز «اوکتاگون» در میان است، که در آن وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و رؤسای ستادهای مشترک آنها شرکت داشتند.
به نخست وزیر کانادا، ویلیام لیون مکینزی کینگ اجازه شرکت در نشست داده نشد. از اتحاد شوروی نیز نه دعوت بعمل آمد و نه حتی برای حفظ ظاهر اطلاع داده شد، اگر چه بعید است هیچ اطلاعی در بارۀ این نشست نداشته باشد. مسکو، اما، بخوبی درک میکرد، که ائتلاف ضدهیتلری، به تناسب روند توسعۀ حوادث، در تئاتر اقدامات جنگی ماه به ماه پوست عوض میکرد…
چرچیل در فولتون
میتوان گفت، که از این لحظه به بعد حوادث به سرعت و به شدت توسعه یافت. و عمدتا، از هر نظر، کشورهای غربی نقش بازی کردند. اتحاد شوروی که بسرعت به دشمن تبدیل شد، به ابتکارات متفقین پیشین تن داد. مشکلات اقتصادی داخلی، که لازم بود استالین حل کند، بسیار بزرگ بودند. ضرورت بازسازی تمامی بخشهای اروپایی اتحاد شوروی، بویژه با کمک جمعیت مرد که در اثر جنگ بشدت کاهش یافته بود، پیش آمد. در عین حال، صرف سرمایه و نیروی عظیم برای حمایت از کشورهای آزادشدۀ اروپای شرقی نیز ضرورت داشت. مخصوصا برای فتح ایدئولوژیک، میبایست وفاداری به آنها را ثابت کند. برای انجام همۀ اینها، رسیدن به سطح صنعتی و نظامی ایالات متحده آمریکا الزامی بود تا به برتری آن در این عرصهها پایان دهد. و تمامی اینها میبایست در شرایطی انجام گیرد، که بهرهوری نیروی کار در اتحاد شوروی به کمتر از یک پنجم بهرهوری نیروی کار در ایالات متحده میرسید. هیروشیما و ناکازاکی بمثابه شاهد تحقیرآمیز عقبماندگی در برابر چشم کرملین قرار داشت. فقط بمب اتمی اتحاد شوروی میتوانست واشنگتن را بترساند. استالین حل این مسئله را به لاورنتی بریا سپرد. هم نهاد اطلاعاتی و هم مراکز تحقیقاتی که با عجله تشکیل شده بودند، موفق شدند این برنامه را در مدت فقط چهار سال به سرانجام برسانند. نخستین بمب اتمی اتحاد شوروی در سال ۱۹۴۹ در صحنۀ ظاهر شد. اولین آزمایش اتحاد شوروی در ساعت ۷ صبح روز ۲۹ اوت در میدان آزمایش سمیپاتلاتینسک سیبری با اسم رمز «اولین صاعقه»انجام گرفت و به برتری آمریکا نقطۀ پایان گذارده شد.
به هر حال، شواهد زیادی وجود دارد، که در این دورۀ سخت، چرچیل، همانطور که گفته شد، حمله هستهای پیشگیرانه به مسکو را لازم میدانست- باید از این واقعیت که اتحاد شوروی سلاح هستهای ندارد، استفاده کرد. در میان کسانی که این گفته را تأئید میکنند، علاوه بر شواهدی که وجود دارد، هستند افرادی که سیاسی هم نیستند. از جمله آنها، لرد موران، پزشک شخصی چرچیل، در کتاب خاطرات خود مینویسد: نخست وزیر انگلیس تا آنجا پیش رفت که در همین رابطه یادداشتی به ترومن فرستاد. موران مکالمۀ سال ۱۹۴۶ را نقل میکند، که طی آن چرچیل گفت: «آمریکا اطلاع دارد، که ۵۲ ٪ خودروسازی اتحاد شوروی در مسکو متمرکز شده و انهدام آن با یک بمب ممکن است. این میتواند بمعنی کشتار سه میلیون انسان باشد، اما این کار از نظر آنها بیاهمیت است. از نظر آنها تخریب یک بنای تاریخی مانند کرملین از اهمیت بیشتری برخوردار است». منظور او از کلمۀ «آنها» در این اظهارات وقیحانه، رهبران اتحاد شوروی بود، که اصلا احترامی به آنها قائل نبود. او لزوم بیان نظر خود در بارۀ فرهنگ روسیه را در یک قالب طعنهآمیز احساس کرد، که هیچ تفاوتی با عقیده کننان (George Kennan) نداشت. در آن لحظه، ایدۀ اصلی چرچیل این بود، که دشمنی را که بیم داشت در آینده با آن روبرو شود، غافلگیر کند. به همین سبب، او سرسختانه بر ایدۀ خود اصرار داشت و سعی میکرد با استفاده از عوامل مخفی، از جمله آنها، سناتور جمهوریخواه راست، استایلز بریجس، رئیس جمهور آمریکا را به همراهی با خود متقاعد سازد. چرچیل در یکی از آن یادداشتهای سال ۱۹۴۶ علنا به این موضوع پافشاری میکند، که «تنها راه رهایی تمدن میتواند این باشد، که رئیس جمهور آمریکا روسیه را خطری برای صلح جهانی بشناسد و حملۀ پیشگیرانه را اعلام کند».
اما وینستون چرچیل محافظهکار در انتخابات ماه ژوئیۀ سال ۱۹۴۵ شکست سختی خورد. صرفنظر از محبوبیت بالای او بمثابه یک رهبر سیاسی، انتخابکنندگان انگلیسی بعلت مسائل داخلی، اقتصادی و اجتماعی کشور، حزب کارگر را ترجیح دادند- او در این عرصهها تطابق بسیار کمتری با الزامات ملی داشت. ممکن است، کسانی که بر علیه او رأی دادند، تصور میکردند، که او مثل سابق در رأس سیاست خارجی لندن باقی خواهد ماند. و در نهایت چنین هم شد. در آن شش سالی که او در رأس مخالفان محافظهکار قرار داشت، چرچیل همچنان تأثیر بسزایی نه تنها در سیاست خارجی انگلیس، حتی قبل از همه، بر افکار نخبگان روشنفکری و سیاسی غربی در مجموع داشت. دقیقا به همین سبب، هری ترومن با اعتماد بر او، سمت و سوی تازهای را که غرب میخواست به وقایع پس از جنگ بدهد، به جهان اعلام کرد.
هنگامی که چرچیل سخنرانی مشهور خود را روز ۵ ماه مارس سال ۱۹۴۶در کالج وست مینستر فولتون ایالت میسوری ایراد کرد، اگر چه او در آن هنگام نخست وزیر انگلیس نبود، اما همۀ غرب را مورد خطاب قرار داد. سخنان او بدقت با رئیس جمهور آمریکا توافق شده بود. هر دوی آنها، البته، سخنان هشت هزار کلمهای جورج کننان را که از ده روز قبل در روی میز آنها قرار داشت، بخوبی تکرار کردند.
این، آغاز «رسمی» جنگ سرد بود. همزمان با آن، عبارت «پردۀ آهنین» بطور رسمی وارد گفتمان شد. تمجید از متحد پیشین بعد از این بعنوان یک تشریفات ساده در سخنرانیها گنجانده شد. «ما خرسندیم که روسیه جایگاه مناسب خود را در میان ملتهای جهان احراز میکند، از حضور پرچم آن در دریاها استقبال میکنیم و پیش از همه، به حفظ تماس دائمی، پایدار و فزاینده بین مردم روسیه و مردم ما در دو سوی آتلانتیک امیدواریم». جوهر این سخنان بسیار سخت بود. «از استتین در بالتیک گرفته تا تریستا در دریای آدریاتیک، پردۀ آهنین در سراسر قاره فرود آمد. تمامی پایتختهای کشورهای باستانی اروپای مرکزی و شرقی در پشت آن قرار گرفتند: ورشو، برلین، پراگ، وین، بوداپست، بلگراد، بوخارست و صوفیه. همه این شهرهای مشهور و جمعیت آنها در حوزهای قرار گرفتند، که من آن را شوروی مینامم. و همۀ آنها به نحوی از انحا نه تنها تحت نفوذ اتحاد شوروی بودند، حتی به سختترین و در بسیاری موارد، تحت نظارت فزاینده مسکو قرار داشتند».
اتحاد شوروی بخش «بسیار بزرگ» و «بسیار مهم» اروپا را به زیر نظارت خود درآورد. معلوم شد انتظارات غرب از یالتا بسیار خوشبینانه بود. لحظۀ تحقق راهبرد «بازدارندگی» پیشنهادی جورج کننان فرارسید، و جای وقت تلف کردن نبود…
بقیه دارد
padarjan2025-05-20T07:18:57+00:00