قایقی بی پناه
سکینه روشنگر
قایقی بی پناه
میهنم، آرامگاهم!
وز جفا و ظلم و بیداد ستمکاران
قایقی بی ناخدا و بی پناهی
روی موج مست و کف آلود دریا
در تقلای نجاتی
سر سپردی دست باد،
صد هزار افسوس و آه…
قایقی بی سر پناه
لحظۀ با خیزش امواج توفان زای آب
می شود پنهان، در آن دورها
گاه دیگر بی قرار و در تپش
می شود نزدیک ساحل
تا بیاساید دمی، از خیزش طوفان دریا
***
کاش یابد یک پناهی، بادبانی،
کاش می بود ناخدای خبره و آگاه،
ناجی دلسوز و باورمند،
استوار و با محبت، پر تلاش
تا جلودارش شود،
تا بگیرد نظم او را
رهسپارد سوی هستی
بستر ساحل آرام
دورتر از غرش امواج مست و سرکش دریا
دور از خشم، دور از کین
راه پوید زندگی بالندگی را
بستر وارستگی سازندگی، آزادگی را
فارغ از ترس و تباهی، از تپش های تلاطم زای دیو خشم دریا
در تلاش و جست و جو
تا ساحل سر سبزفردا.
آری! آری!
می رسد روزی که قایقران ماهر
قایق ما را به ساحل رهنمون گردد
آری، آری می رسد آن روز…
می رسد آن روز.
padarjan2024-10-07T08:24:36+00:00