صنم عنبرین

           حماسۀ فریاد

در جان من از بند تو آزاد شدن نیست
ویران تو را ‌قصه‌ی آباد شدن نیست

چون کوه سکوتم شده سنگین و گلویم
آماده‌ی حماسه‌ی فریادشدن نیست

هستی‌ست چو نام دگر رنج‌ کشیدن
در قسمت آیینه‌ی ما شاد شدن نیست

در زندگی از هیچ کسی مهر نبینی
تا چشم نبندی، ز پی‌ات یاد شدن نیست

با خون دلت حرف دلت را بنویسی
نقاشی این عشق به بهزاد شدن نیست

تا عشق تو در جان و دلم ساقه دوانده
این قامت من در پی شمشاد شدن نیست