استاد عبدالهادی رهنما
مجنون وار می سوزد
خیالم در هوایت روز و شب تبدار می سوزد
نگاهم غرق حسرت از پی دیدار می سوزد
مرا در کوی رسوایی رها کردی به تنهایی
دل الفت پسندم بی تو ای ! دلدار می سوزد
ادب پرودۀ نازت ندارد قصد آرامش
چو درد بی دوا در جان یک بیمار می سوزد
حدیث رفتنت را با صبا کردم به خود لرزید
ز غصه هر طرف در گلشن و گلزار می سوزد
به یاد عطر ریحان تنت بر خویش پیچک وار
به گرد خاطراتت خاطرم تکرار می سوزد
چراغ عشق تو در سینه ام باور بکن دایم
چو مولانا به یاد شمس مجنون وار می سوزد
تو تا رفتی بهاران رفت جوانی هم به دنبالش